با جاری صلابت اعصار(1)
نویسنده : علامه محمدرضاحکیمی
اى على علیه السلام ، اى پیشواى مؤمنین و متّقیان! در این دنیاى کثیف، من به تو متوجّه هستم. من از هر کس هر چه دیدم غلط بود …1
نیما یوشیج
نزدیک به 40 سال پیش، اینجانب، در کتاب «سرود جهشها» نوشتم:
وجود علی، براى بشریّت، موقعیّتى بود که کمتر مانند آن دست میدهد؛ ولى دردا و فسوسا، که در برابر این رود بارى که میخواست خروشنده و غلتان، از دامنة کوههاى عظیم فضیلت و احساسات و علم و عدالت و تقوى سرازیر گردد، و مرغزار زندگى را ـتا غروب هنگام ابدـ سیراب سازد، سدهایى قرار داده شد، و به گفتة وُلتر ـفیلسوف معروف فرانسویـ: «آخرین ارادة محمّد انجام نشد، زیرا او على را منصوب کرده بود».2
آری، اگر اجتماع، هر صبح ـهمراه نشریّات یومیّهـ یک کتاب نیز دربارة زندگى على علیه السلام به دست مردم بدهد زیاد نیست، بلکه تنها راه زنده نگاهداشتن نوامیس ارزشمند زندگى همین است و بس، که زندگیی، على روش و اجتماعی، على پسند بسازیم. و در این راه اگر نیروى شورانگیز ولاى علی، و معنویّت خلاق تشیّع، و نشاط سازندة طبقة جوان، به همگامى برخیزند، به رسیدن به مقصود امیدها خواهیم داشت.3
زندگى بشر در کرة خاکی، مانند خیمهاى است که باید همواره ستون میان آن افراشته و استوار باشد (بر پا نبود خیمه بیستون)، تا بشریّت، در سراسر نقاط زمین، از شهر و روستا و کوه و صحرا و دریا و … و از ضعیفترین تا قویترین، همه بتوانند در زیر آن جاى گیرند، و به همة مواهب و نعمتهاى ارض الهى «و الارض وضعها للأنام» (الرحمن، 55/10) «خداوند زمین را براى بهره ورى همة مردم زمین قرار داد» برسند؛ و در سایة این خیمة افراشتة حیات و مواهب، با عدل و داد، راه تکامل را بپویند، و سعادتِ ابدى را بجویند. و یقین این ستون یعنى ستونِ خیمة حیات بشر، عدالت است.
لیکن آنچه در تاریخ تاکنون گذشته است جز این بوده است. ظالمانى سیاسی، و بدتر از آنان ظالمان اقتصادى ـو مُفسدان فى الارضِ مالیـ همواره این ستون فرازمند را فرو افکنده و شکستهاند، چرا؟ براى این که همه کس نتوانند از سایة گستردة عدل و داد بهره ببرند، و تنها خودِ آن ستمگران و سنگدلان و جانورخویان بتوانند زندگیى ظلمانى و پلید و پر از حق ربایى و ستمروایى را، بر سر پا دارند، و با حریم گذارى و «باند» بازی، و ویژه خواری، همه را محروم و نیمه محروم سازند، و از همة فرصتهاى تربیتى و اخلاقیِ فردى و اجتماعى باز دارند، و از داشتن فرهنگ بیبهره گردانند؛ و سپس خود و نزدیکانشان مانند حیوانات پروارى ـ به تعبیر امام على علیه السلام ـ4 به قیمت پایمال شدن اکثریّت هر جامعهاى از جوامع بشری، به هرچه میخواهند برسند، و سر در آخور مال و قدرت و رفاه و شهوت داشته باشند، و خورشید حیات طیّبه انسانى و قرآنى را به مذبح کشند وشهید کنند.
پیامبران الهى همواره میکوشیدند، و همه گونه تلاش میکردند، تا عمود استوار حق و عدل همیشه در میان بشر بر پا باشد، و سایبان حیات و تکامل پیوسته بر افراشته ماند، و خورشید فضیلت و ارزشها هماره بتابد، تا همة انسانها بتوانند از مزایاى حیات انسانى برخوردار گردند … اینگونه بود، و نسلها میآمدند و میرفتند، و آفتاب طلوع و غروب میکرد، و دورههاى «فترت» سپرى میگشت، و بشریت در جهنم سوزان ستمگرى اقتصادى میسوخت، یا ستمگرى حاکمانى که خودشان و فرزندانشان ـمثل همیشهـ سرمایه دار بودند، و دست در دست سرمایهداران چپاولگر و همسود با آنان داشتند.
پس از فترت عیسوی، عصر محمّدى آغاز گشت، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مبعوث شد، و پس از آشکار ساختن دین اسلام از نخستین گام از عدالت و اجراى عدالت آغاز کرد، چنانکه امام محمّد باقر علیه السلام میفرماید:
أبطل ما کان فى الجاهلیّة، و استقبل الناس بالعدل…5،
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه در جاهلیّت بود (از سرمایهدارى و تبعیض و تفاوت، ظلم و جنایت) همه را باطل و ناروا اعلام کرد، و کار را با مردم با اجراى عدالت آغاز نمود.
و چون دور نبوّت خاتم پایان گرفت، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلم به امرِ خدا و نزول آیات غدیر، استوارترین ستون خیمة حیات و عدالت را در جاى خویش نصب کرد؛ و چنان صحنهاى براى اجراى این امر عظیم و کامل کنندة دین خدا6، ترتیب داد، که چشم تاریخ و بشریّت تا همارة تاریخ بدان خیره است. خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله و سلم، در برابر چشمان خورشید تابان و در کنار برکة خشک و غدیر سوزان «جُحفه»، در زیر سایة درختان تاغ بیابانی، و با حضور بیش از 100هزار تن از اصحاب7 ـکه در آخرین سفر حجّ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم (حجّة الوداع)، شرکت کرده بودندـ على علیه السلام را چونان استوارترین ستون عدالت و عماد حقیقت، در کانون حیات بشرى نصب کرد….
و اکنون على ماند و قرآن و قرآن و على (على مع القرآن و القرآن مع على)8. حال باید بر طبق این کتابِ قسط و عدل، قسط و عدل اجرا گردد. و اساسیترین مشکل قریش حجاز و سرمایهداران بازار مکّه با قرآن، از نخست، همین نکته بود که قرآن میگفت باید عدالت اجرا شود، و ظلم و چپاول و تبعیض و شقاوت و ویژهخوارى و طغیان مدارى برافتد.
تا اینجا که قرآن خوانده شود، و تجوید و ترتیل و ترشیح و تحفیظ داشته باشد مشکلى نبود،بلکه همه جنگهاى نظامى و سپس نبردهاى فرهنگی، براى آن بود که به قرآن عمل نشود، و آیاتى مانند «إنّ اللهَ یأمر بالعدل» (نحل،16/90) و «لیقوم النّاسُ بالقسط» (حدید، 57/25) مطرح نگردد.
بازار مکّه ـبه ریاست ابوسفیان (سرمایهدار معروف اموى)ـ با دربار بیزانس و بازرگانان آن سامان، معاملات و تجارت خارجى وسیع داشت. و بدین گونه اهرمهاى مهم چپاول سرزمین حجاز در دست تجّار اموى بود. و قرآن یکباره، مانند رعد و برقى که دل شبى سیاه و زمستانى را بشکافد، شب سیاه جاهلیّت سیاهتر را شکافت و تودة سیاهروزگار و سران سیاهکار قریش ـو هم یهود و مسیحیان همکار با آنان راـ به مبارزه طلبید. و همة معیارهاى جاهلیّت و تکاثر و فخر فروشى و مال اندوزى و شخصیّت سازیهاى کاذب و موهوم را پایمال کرد. پس مشکل اصلی، آیات این کتاب غیر عادى بود که اجازه نمیداد با عامل قدرت، فواصل طبقاتى ایجاد کنند، و خون تودهها را بمکند. و جوانانى خام و فاقد تربیت دینى و سلامت اخلاقی، به اتکا به حاشیة أمنى که دارند، از قدرت استفاده برند، و خون و مال مردم را بر خود حلال دانند. قرآن کتاب قسط بود و على تجسّم اعلاى قسط …. پس مشکل على و مشکل قرآن یکى بود: اجراى عدالت….
تاریخ بیعدالت و بیعدالتیها با على روبرو شد … و دست ابوسفیانها و یهودِ پول پرست جزیرة العرب، از آستینهایى دیگر در آمد، تاریخ راه خود را عوض نکرد، بلکه على علیه السلام را از سر راه خود برداشت. و سیر تاریخ به بشریّت صدمهاى جبران ناپذیر زد، نه به على علیه السلام . تاریخ از على علیه السلام چه چیز را گرفت؟ حکومت چند ساله و فرصت اجراى عدالت را، امّا آیا توانست درخشش ابدى على علیه السلام را از او بگیرد؟ و انسانیّت را از خضوع در برابر او باز دارد؟ و عدالت او را هماره ـچونان تندیسهاى والاییهاـ یاد نکند؟
ابرها با خورشید چه میکنند؟ آیا میتوانند تشعشع آفاق گستر خورشید را براى همیشه بپوشانند؟
على علیه السلام ، مربّى و امامى است که اهل ملل و ادیان عالم (حتى دانشمندان مارکسیست مانند پطروشفسکى)، به عظمت او اقرار میکنند. ادیب جهانى مسیحی، جرج جورداق لبنانی، او را «صوت عدالت انسانی» مینامد، و پنج جلد کتاب بینظیر دربارة او مینویسد، و دست تمنّا به سوى تاریخ میگشاید، و به تاریخ خطاب میکند: آیا نمیشود ـبه نام تکرار تاریخـ یک علیّ بن ابیطالب دیگر به بشریّت ارزانى دارى؟
چهرة على علیه السلام ، در هالهاى اثیری، از عدالت و انسان دوستی، هر لحظه بر زندگى بشریّت میتابد، و خون عدالت، که به هنگام «نماز صبح»، از پیشانى نورانى او بر محراب ریخت، هر بامداد خورشید را بیدار میکند، تا فریاد على علیه السلام را همگان بشنوند: عدالت، عدالت… و سرانجام این عدالت است که بر همه جا و همه چیز حاکم میگردد و «عدل آفاقی» و «عدل أنفسی»، هر دو به پایدارى میرسند. کسانى که بر ضدّ عدالت سخن میگویند ـبه هر بیانى و در هر مکانیـ یا در عقل نابالغند، یا بردة بردگان شکم و چیزهاى دیگرند، یا از سر خباثت ذاتی، دشمن اکثریّت بشرند، و منکر انسان و انسانیّت.
آری:
از صداى سخن «عدل» ندیدم خوشتر
یادگارى کـه در این گنبـد دوّار بـماند
با اجازة حضرت خواجه، بر جاى واژة «عشق»، در بیت فوقِ زیباى او ـدر این جاـ واژة «عدل» گذاشتیم، به این عذر، که اگر عشقى که خواجه میگوید عشق ابدى کلّى نیست (که حتماً همین است) سخنى پوچ است، و اگر عشق ابدى کلّى است، عشق به خداست، و عشق به خدا از عشق به انسان جدا نیست، و عشق به انسان از عشق به عدالت جدا نه.
اگر کسى عاشق کمال الملک باشد، عاشق تابلوهاى او نیز هست. و اگر کسى عاشق حافظ باشد، عاشق غزلهاى او نیز هست. پس عشق حقیقى و الوهى از عشق به بندگان خدا ـکه غزلها و تابلوهاى خدایندـ جدا نیست. و عشق به بندگان، همان عشق به عدالت است.
آری، این، سخن عدالت است که به خورشید گرمى میدهد، و به حیات روح، و به زندگى معنى … و این، على بن ابیطالب علیه السلام است که خورشید افراشتهترین منظومة عدالت است، در همة آفاق تجلّى و حضور، و سرآمدترین جلوة فتوّت و جوانمردى است در بیکرانهاى تأمّل و عبور، و خون جارى است در همة عصرها و عرصههاى شهادت.
پس دم زدن، از نام این قدّیس عرصات قدّوسی، و این پرورندة ارواح جبروتی، و این شاهد حقانیّت هدایت قرآنی، و این چکیدة رسالت محمّدی، و این محراب تعبّد خون در اثیر فجر سبّوحی، و این دستهاى خشن کارگرانه در نخلستانى وقفی، و این دوشِ خسته از حمل خوراک براى کودکان یتیم کوفی، و این مساواتگراى بیمانند در تاریخ همة ارزشهاى بشری، و این «فریاد عدالت انسانی»، و این تنها پناه همة بیپناهان پهنههاى رنجزاد زندگی، … آری، دم زدن از نام این اُلگوى الوهی،و انفجار عدالت در لحظههاى حضور هستى … چندان هم ساده نیست. على على گفتن، غیر از علیوار زندگى کردن و رضاى خاطر على را ـبا اجراى عدالتـ بدست آوردن، و حاکمیت اسلامى داشتن است. باید ـاگر نام على علیه السلام در کار استـ عدالتى را که مرده، و هفت کفن پوسانده است، و وضع اقتصاد معیشتى ملّت را، از اوایل دورة قاجار تا سقوط رژیم سابق، بسیار ظالمانهتر و فاسدتر و طبقاتیتر و تکاثریتر و محرومکشتر کرده است، از نو زنده کرد. اما چگونه و با کی، و با کدام کسانى امین، …، خداترس و معتقد به آخرت و سؤال و جواب، و قاطع و مرد. آیا با همین امتحان دادههاى بردة دنیا و مال و رسواى هوى و هوس و شهوت و غضب ـدر هر لباسیـ میتوان دَم از «امیرالمؤمنین علیه السلام » و «رفتار علوی» زد؟ «هیهات هیهات لما توعدون» (مؤمنون، 23/36)
من مطّلعم که بعضى از بزرگان طالبآنند که حاکمیّت اسلامى ـبه برکت نام امیرالمؤمنین علیه السلام ـ یا شبه اسلامى در قرن بیستم و با این انقلاب خونبار ـو پر زیان در قیاس مادّهـ تحقق یابد. آری، در قرن بیستم، در زمانى که کسى مانند فیدل کاسترو به ایران میآید، و متواضعانه به مقبرة امام میرود، و از خانة مسکونى امام بازدید میکند، درست چیست؟ درست این است که این همه جنایت و رشوه خوارى دلبخواهى یا اضطرارى و دیگر بیعدالتیها و حق کشیها و خانوادههاى محروم دهها درجه زیر فقر نباشند، تا آنچه کاسترو در تأیید انقلاب ایران میگوید، بجا باشد.
من سالهاى پیش ـسال 42ـ43ـ در مشهد، در ماه رمضان (ساعت 12.5 تا 1.5)، در برخى محافل که دانشگاهیان نیز در آن حضور مییافتند سخنرانى داشتم. در یکى از روزها از ارزشهاى انسان دوستانه و تعالیم عدالت گسترانة امام على علیه السلام سخن میگفتم، و به برخى از جوهرههاى تشیّع اشاره میکردم…. یک روز در پایان سخنرانی، یکى از دانشجویان فاضل و مطّلع از مسائل اقتصاد و سیاست و اوضاع روز جهان، نزد من آمد و گفت: دوست داشتم که امروز فیدل کاسترو در این محفل بود، و این سخنان را میشنید، تا پى میبرد که اسلام چیست و چه دارد؟